خدايا از اينكه ديگران مرا نميبينن و لهم ميكنن خسته شدم!
ازاينكه نميفهمن با حرفهايشان چقدر آزارم ميدهند خسته شدم!
از اينكه عشقم معشوقي ظالم و مغرور باشد خسته شدم !
خسته شدم از بس سنگ صبور درد ديگران بودم !
پس كي به من ميگويند درد تو چيست ؟! پس كي ميپرسند حال تو چطور است ؟!
كي ميخواهند بداننددر اين دل پرآشوبم چه ميگذرد؟!